وقتی نوجوان بودم هیچ وقت آینده خودم اینجور نمی دیدم اصلا تصوری کهمن داشتم با الان خیلی فرق داشت حتی یه درصد هم نشد اون چیزی که فکر میکردمو میخواستم .
+ امشب وقتی به آسمون نگاه کردم و ماه دیدم یاد تو افتادم رفتم به حال و هوای قدیم ، وقتی بچه بودیمو تو این حیاط بزرگ سرسبز شیطونی میکردیم ،دلم گرفت و افسوس خوردم دیگه حال و هوای این خونه مثل گذشته نیست چون چندین سال که ما بدون تو داریم زندگی میکنیم ،
اصلا باور نمیشه که تو نیستی و چطور بعد از اینهمه سال ما بدون تو زندگی کردیم
کاش دانشمندان موفق میشدن زمان برگردونن به عقب !!
+ اگه زمان به عقب بر میگشت خیلی کارها را انجام میدادم که الان دیگه نمیتونم ، یه کارهای وقت خودشو میخواد باید در زمان خودش انجام بشه
+امروز پیامی به گوشیم اومد شماره ناشناس بود هنوز باز نکرده بودم اما سلام اولش مشخص بود ، دلم هری ریخت پایینیاد تو افتادم مثه دفعه قبل با یه شماره دیگه تولدم تبریک گفتی دلم خواست تو باشی ( ・ั﹏・ั)
اما خیلی ضد حال بود ಠ︵ಠ
تبلیغ کاشت مو بود یعنی نشد یک کم فیلم هندی بشه ¯\_(ツ)_/¯
بعد از سه سال یه نفر پیغام بیاره که حلال کنی و ببخشی و تو نمیدونی میشه حلال کرد و گذشت . چه روزهایی سختی گذروندم و چقدر غصه خوردم و همین رنج و غصه منو مریض کرد .
نه میتونم خوشحال باشم از اینکه اونها ناراحتن و و نه میتونم نبخشم چون قلبم دیگه تحمل این رنج و کینه را نداره .
همه چیز میشه درست بشه و برگرده سرجاش انگار اتفاقی نیفتاده اما مریضی من نه .تنها چیزی که نمیشه جبرانش کرد چون معلوم نیست من خوب بشم .
اما امیدوارم ،چون من خدایی دارم که حواسش هست،وقتی دوستم تعریف میکرد که چی گفتن تنها دلم لرزید و بغض کردم و گفتم خدایا ممنونم که فهمیدن اشتباه کردن و اعتراف کردن .
ولی چه حیف از روزهای عمرم که با غصه گذشت و منو افسرده کرد . و شادی از دلم رفت.
به بقیه نگفتم چی شده عادتمه اول خودم باید در مورد اتفاقات فکر کنم در مورد همه چیزش چیکار باید بکنم ،وقتی که سنگینی اون موضوع کم شد احساس سبکی کردم به بقیه میگم .
میگذرم و به خدا واگذار میکنم میدونم که هر چیزی قانون خودشو داره اگه من کاری نتونم بکنم خودشون نتیجه کارهاشونو مبینن من فقط نظاره گرم.
درباره این سایت